پارسا پارسا ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

عشق مامان پارسا

قدر خود را بشناس

زندگي در نگهم گلزاريست ‏ و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏ من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏ گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏ گل فرداي بزرگ گل فرداي سپيد چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏ گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏ کس نگيرد زگل مرده سراغ  عسلم با تو سخن مي گويم ‏ ديده بگشاي و در انديشه گل چينان باش همه گل چين گل امروزند ‏ همه هستي سوزند ‏ کس به فرداي گل باغ نمي انديشد ‏ آنکه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ‏ بلبل عاشق نيست ‏ بلکه گلچين سيه کرداريست ‏ که سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف ‏ تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خا ک دست او ...
19 دی 1390

نصیحت

نصیحت چارلی چاپلین به دخترش اسم من چاپلین است با همین نام چهل سال مردم روی زمین را خنداندم وبیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم.  زندگی فقط موسیقی و رقص وآواز نیست، نیمه شب که از سالن آمفی تآتربیرون میآیی تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن.و حال آن راننده تاکسی را بپرس  حال زنش را بپرس  واگر آبستن بود  وپولی  نداشت تا برای بچه اش لباس بخرد ،  چک بکش و پنهانی توی  جیب شوهر اوبگذار . به نماینده خود در بانک پاریس دستور داده ام فقط این نوع چکهای تو را ، بی چون و چرا قبول کند اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی.گاه وبیگاه با اتوبوس و با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن ودست ...
19 دی 1390

یادداشت روز 19 دی

سلام به گل مامان الحمدلله امروز بهتری با اینکه دیشب خیلی سرفه کردی ولی صبح که بیدار شدی و اومدیم مهد توی ماشین زیاد سرفه نکردی. توی دانشگاه که رسیدیم یکدفعه برف تندی شروع شد و توعشق می کردی ولی چند دقیقه بعدش بند اومد. هوا ابری ولی معلوم نیست برف می خواهد بیاید یا باران. بنظر من بارون بهتره چون می ره و نمی مونه. مامانی دیشب چند تا عکس هم ازشیطنت هات که روی تخت با مامان کشتی می گرفتی، گرفته که برات میذاره.   دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی ، دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی  دوستت دارم چون به یک نگاه ، عشق منی ...
19 دی 1390

یادداشت روز 18 دی

سلام به همه پارسای مامان چند روزی بود که خونه پیش عزیز طاهره بود و حسابی خوش گذروند و از دیشب نق زدن و گریه کردن و شروع کرد دوباره مهد نمی رم و مامان سرما خوردم و چند تایی سرفه کرد که جدی گرفته نشد و رفتیم که بخوابیم. چشتون روز بد نبینه سرفه ها  شروع شد و تا صبح نه ما خوابیدیم و نه پارسا. نمی دونم این سرفه ها از چیه از هواست یا چیز دیگه ای چون پارسا نه آبریزشی داره و نه سرماخوردگی شانس بد ما مامانهاست که هر موقع بچه رو می خواهیم بیاریم مهد یه دردسری شروع می شه. با اینکه شربت سرفه هم بهش دادم باز هم سرفه می کرد. صبح شد  بالاخره مجبور شدیم بلند شیم و بیاییم مهد. توی راه هم همش سرفه میکرد. می ترسم می ترسم آخ...
18 دی 1390

سخنانی پرمحتوا از بزرگان

جبران خلیل جبران : چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . افلاطون :اگر روزگاری ، شأن و مقام تو پایین آمد ، ناامید مشو . آفتاب هر روز هنگام غروب پایین می رود تابامداد روز دیگر بالا بیاید . ویلیام شکسپیر : گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آن ها که می هراسند بسیار تند، ‏برآن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه ‏است. اما، برآن ها که عشق می ورزند، زمان راآغاز و پایانی نیست.   چارلی چاپلین میگه : شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تامیتوانی زیبا برقص ! ...
17 دی 1390

یادداشت روز 14 دی

  سلام به همه گلها بچه ها یه خبری دعا دعا دعا، الان که داشتم نی نی وبلاگ و باز می کردم شانسی یکی از وبلاگها رو باز کردم و توی پست ثابتش در مورد یه دختر کوچولوی ناز به اسم انار نوشته بود که بر اثر ریختن آب جوش از سماور که روی کابینت بوده همه جای بچه سوخته و توی ICU خوابیده و حالش خیلی وخیمه. خیلی ناراحت شدم و حسابی گریه کردم. از همه دوستها می خواهم که خیلی براش دعا کنند. و اما پارسا...... دیروز که از سرکار رفتم خونه آقا پارسا خواب بود و بعد از یه ساعتی بیدار شد و افتاد به جون من و عزیزش و حسابی با هم بازی کردیم مگه این پسر خسته می شد. هردو تامون از جون افتادیم  نیم وجبی نمی ذاشت شام درست کنم بهش قول داد...
14 دی 1390

یادداشت روز 13 دی

سلام به دوستای گل وبلاگی دیروز همونطور که خدمتتون گفتم بعد از یه ساعتی که به خونه رسیدیم زنگ خونه زده شد و پارسا یکدفعه دید عزیز طاهره اومد تو خونه خیلی تعجب کرده بود. چون عزیز طول هفته تو کرج خونه دائی حامده و از نلیسا مواظبت می کنه که مامان و باباش برن سرکار، چون نلیسا کوچولوه و توی مهد اذیت می شه.     بالاخره بعد از اینکه حسابی با عزیزش بازی کرد رضایت داد ساعت 10:30 بخوابه. صبح هم که من اومدم توی خواب ناز بود. امیدوارم امروز توی خونه با عزیز خوش بگذرهناز پسر. راستی چند روزی می شه ازت عکس نگرفتم امروز توی خونه یادم باشه ازت عکس بگیرم . الهی مامان فدای صورت ماهت بشه. تو خورشید زندگی مایییییییییی...
13 دی 1390

یادداشت روز 12 دی

سلام به همه گلهای بهاری مامانها وباباها ماه دی برای ما یکی از مهمترین ماههای سال هست اگه گفتین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اولاً که توی این ماه چهار تا جشن تولد داریم .خیلی جالبه پارسا سه تا دائی داره که سه تاشون هم توی این ماه دنیا اومدن البته همراه با یکی از زن دائی های پارسا. 16 دی=تولد زن دائی شهلا(به عبارتی خاله جون شهلا) چون مامانی خواهر نداره زن دائی شهلا شده خاله جون پارسا 17= تولد دائی وسطی پارسا دائی هادی که دخترش هم اسمش عسله 23= تولد دائی بزرگه پارسا یعنی دائی مهدی که عاشقشه 24= تولد دائی کوچک پارسا یعنی دائی حامد که من و پارسا از همین جا به همشون تبریک می گیم الهی 1000 ساله بشن. البت...
12 دی 1390

درد دل

کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت پسرم زندگی پستی و بلندی زیاد دارد سعی کن آنقدر محکم و استوار باشی که طوفان غمها نتواند به تو آسیبی برساند دلم می خواست الان می تونستم باهات درد دل کنم و حسی رو که در درون دارم رو باهات درمیون بذارم ولی هنوز شنیدن این مسائل برای شما خیلی زوده امیدوارم روزی که وبت رو می خونی شاد باشی عزیزم.   پسر عزیزم      دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است   شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است   کوه را با ان بزرگی ..................میتوان هموار کرد  ...
11 دی 1390

یادداشت روز 11 دی

سلام به گل پسر و دوستای خوبم امروز اول ژانویه و آغاز سال نو میلادی از اینجا من و پارسا کریسمس رو به همه مسیحی های عزیزمون تبریک می گیم.   دو تا چیز که توی چرخش زمین نه تموم میشه و نه تغییر میکنه،     دو تا چیز که توی چرخش زمین نه تموم میشه و نه تغییر میکنه، یکیش شکوه تولد عیسی مسیحه و یکیش عشق مامان به پسرشه!   کریسمس مبارک   شاژده کوچولوی ما دوباره از چهارشنبه که رسیدیم خونه شروع کرد به سرفه کردن. اولش فکر کردم چون توی سرویس گریه کرد   از اونه، ولی بعد دیدم نه بابا آقا دوباره مریض شده .خلاصه بساط شربت خورون رو راه انداختیم و طبق معمول آنی بیوتیک و سرماخورد...
11 دی 1390